اولین کلام اولین سلام
پس سلامی به گرمای خورشید بهاری که نه بسوزاند و نه بلرزاند...
این وبلاگ رو ساختم که ناگفته ها و ناخوانده ها رو بنویسم. شاید روزی به خواندن ناشنوده ها دلشاد شویم
چند روزی ست که در بستر بیماری عشق
قاصدک همدم تنهایی دلها شده است
همره باد صبا گاه و گهی
نامه خوان دل رسوا شده است
کودکی بودم و دنبال خدا , در بیابان در دشت , در دل جنگل سبز ,همه جا میگشتم , کلبهای در گذرم بود پر از نور , که خورشید دگرگونه بر آن میتابید , پیرمردی دیدم که پس از خوردن یک جرعه شراب , به خدا گفت : سپاس, آری احساس من این بود , خدا آنجا بود , من خدا را دیدم , من شنیدم که خدا گفت : بنوش , گوارای وجود
وبلاگ جدیدتون مبارک باشه دوست زیبای من:)من زود به زود میام سر میزنم به وبت تا بخونم حرفای قشنگتو شاید اینا دلتنگیمو نسبت بهت کمتر کنن،شاید تورو با حرفات کنارم احساس کنم:)
موفق باشی مثل همیشه اما بیشتر و شادتر و زیباتر:)
دوست دارم فراوون:*
مرسی عزیزم از این که اولین نظر رو تو وبلاگم گذاشتی.
تو همیشه به من لطف داشتی دوست خوبم.
سلام وب جالبی داری
به منم سر بزن
سلام عزیزم ممنون حتما میام